دوست
عصیان می دانم چه آتشی ست !
احساس می کنم که تیغه ی ناپیدا و ناشناسی دیواره های درونم را میتراشد ،
احساس می کنم از درون فرو می ریزم متلاشی میشوم . نه تنها با همه ی
موجودات دنیا بلکه با همه حالات و ابعاد و خصوصیات خودم هم بیگانه شده ام .
با عقلم ، با حافظه ام ، با روحم ، با قلبم ، با همه ی ایده آلهایم ، با
همه ی تمایلاتم ، با�خودم!
شده ام : عجزی رنجور و تماشاگر و دگر هیچ!
عجز دردمند ناظری که دور ایستاده و خودش را و همه ی رنگ ها و حرکات و
عواطف و پیوند ها و مسئولیت ها و عقاید خود را در میان انبوه جمعیت می
بیند و گاه
دلیل تنهایی ما
در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند،
و در آشکارا
از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.
شاید این است دلیل تنهایی ما
خدایا سرنوشت مرا خیر بنویس ، تقدیری مبارک تا هر چه را که تو دیر می خواهی ،زود نخواهم و هر چه را که تو زود می خواهی، دیر نخواهم
تنهایی و مردم .
از تنهایی به میان مردم می گریزم
و
از مردم به تنهایی پناه می برم.
.
دکتر شریعتی
و پیش از اینکه بیندیشی که چه بگویی بیندیش که چه می گویم
تقدیم به همه آقایون
به نام خداوند مردآفرین / که بر حسن صنعش هزار آفرین
خدایی که مردی چو من آفرید / و شد نام وی احسنالخالقین
مرا ساده و بیریا آفرید / جدا از حسادت و بیخشم و کین
دماغ و فک و گونهام کار اوست / نه کار پزشک و پروتز، همین
شنبه 10 دی 1390 - 7:04:52 PM